یادداشتی بر مقاله «یافتن فصل مشترک میان شهرسازی جدید و شهرسازی منظرگرا» نوشته متیو هِینز[1]
شهرسازی منظرگرا[2] در پاسخ به طبیعت آشفته و بدون مرز شهرسازی معاصر توسعه یافت. به نظر میرسد شهرهای قرن بیست و یکم میبایست بیشتر فرآیندهای اکولوژیکی را شبیهسازی کند تا بیان و تصویری سنتی از شهر به عنوان اجتماعی از بلوکهای ساختمانی خشک باشد. لکههای سفیدی که در برنامههای سنتی دوبعدی، میان ساختمانها قرار دارد و به آنها خدمات میرساند در جهت خلق سیستمهای سبز که به شهر ساخته شده ساختار میبخشد، تغییر یافته است. شهرسازی منظرگرا با چنین رویکردی، الگوی شهرهای فشرده[3] که شهرسازی جدید[4] مبلغ آن بود را به چالش کشید.
هریک از این دو دکترین نقدهای معتبری از یکدیگر ارائه دادهاند. به عنوان مثال آندره دووانی[5] به درستی اعتراض میکند که نمونههای متوسط از شهرسازی منظرگرا خطر بازتعریف بافر سبز در اطراف معماری مدرن را در پی دارد که زندگی خیابانی شهری را از بین خواهد برد. حیاتی که نسلهای زیادی از شهرسازان برای دستیابی به آن جنگیدهاند. علاوهبراین در میان انبوه رشتههای مرتبط و رقابتجو در عرصه طراحی شهری، شهرسازی منظرگرا ممکن است به ابزاری در دست جاهطلبیهای معمارانه در راستای زیرپا گذاشتن طراحی شهری و اصلاح برنامهریزی شهری، مبدل شود. همچنین شهرسازی منظرگرا مستعد ایجاد فرصت سوءاستفاده است از آن جا که طراحانی که میخواهند در کنار جریان آوانگارد قرارگیرند، آزادانه پروژههایشان را به عنوان شهرسازی منظرگرا برچسبگذاری میکنند.
شهرسازی جدید نیز از این منظر آسیب پذیر است که میکوشد تا از اصول موفق گذشته خود در ترویج یک دیدگاه منسجم، تکاملیابد که این امر مانعی در جهت سازگاری آن با تغییر شرایط و ایدههای جدید خواهد بود. شهرسازی منظرگرا به وسیله تاریخ گرایی ایدآل گرایانهاش تهدید میشود، آن جا که ویژگیهای انتخابی آنها از سکونتهای سنتی که از ازدحام و سر و صدای ایجادکننده خیابانهای پر جنب و جوش و زنده، پاکسازی شدهاند. نتیجه آن اغلب سکونتگاههایی دربرگیرنده طبقه متوسط و کم جمعیت هست که خیابانهایش به خلوتی خیابانهای شهرسازی قرن بیستماند که شهرسازی جدید منتقدش بود. به عنوان بخشی از این فرآیند در پروژههای توسعه مجدد، کاربریهای پرمایه و کمتر اقتصادی را سهواً به حاشیه راندهاست.
نتیجه اینکه با دو رویکرد مواجهیم که هرکدام بر روی اصول و شرایط خود کار میکنند اما همچنان ناسازگار و متناقض ماندهاند. این امر نشانگر تداوم وضعیت غامض شهری قرن بیستم است؛ در یک سو شهرسازی با فشردهکردن شهرها می تواند از عوارض شهرسازی بر منظر حومه شهر بکاهد و یا از سوی دیگر منظر و شهر را در یک محدوده بزرگتر در هم تنیده سازد. میتوان این مسئله شهرسازی را با فیزیک نظری معادل ساخت آن جا که دو نظریه مستقل در دو مقیاس متفاوت مطرح میشوند. نهایتا فیزیک نیز برای آشتی و توافق نسبیت و مکانیک کوانتم در «نظریه همه چیز[6]» خود را مشتاق مینماید.
1. Heins, M., 2015. Finding Common Ground Between New Urbanism and Landscape Urbanism. Journal of Urban Design 20, 293–302. doi:10.1080/13574809.2015.1031002