با آغاز قرن بیستم نگرش‌های مدلی به معماری بومی جایگزین برداشت الگویی صرف از این نوع معماری شد. نظریه‌پردازان معماری در این دوره از قبیل الکساندر، اشتراوس و چامسکی معماری بومی را بخشی از ناخودآگاه انسان می‌خواندند از این طریق برای معماری بومی به عنوان دست‌ساخته بشر تکامل تدریجی قائل بودند. چنین رویکرد داروینیستی به مصنوعات دست‌ساخته بشر و همچنین به معماری بومی در آثار لیدمان در ابتدای قرن بیست و یکم مجددا مورد توجه قرار گرفت. در دوره معاصر و با ترغیب معماران به معماری بومی و سنتی این دیدگاه جای خود را باز کرده‌‌است. در اواخر قرن بیستم و تحت تاثیر معماری پست‌مدرن دیدگاه‌های محیط‌زیستی وارد عرصه نظریه‌پردازی معماری بومی شده و امکان تسری ارزش‌ها و مدل‌های معماری بومی به معماری مدرن مطالعه شد. تحت تاثیر این رویکردها بومی‌گرایی و منطقه‌گرایی در مقابل جهانی شدن ناشی از مدرنیته قرار گرفت. در این دیدگاه‌ها همواره ارتباط میان انسان بومی و طبیعت و نقش نیازهای انسان در شکل‌گیری معماری بومی مورد تاکید بوده است.

پاول اولیور به عنوان یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان در حوزه معماری بومی و سنتی، بر نقش انسان بومی در شکل‌گیری معماری بومی تاکید دارد. این در حالی است که دیدگاه‌های قرن بیست و یکمی به وجود سازش فیزیولوژیک میان انسان و طبیعت در معماری بومی و نقش ساختارها و مسائل اجتماعی، بحران‌های زیست‌محیطی و فرهنگ در شکل‌گیری این نوع از معماری در مقایسه با معماری معاصر اشاره می‌کنند. دو رویکرد به این دیدگاه وجود دارد؛ اصالت الگویی، و اصالت مدلیِ معماری بومی؛ که در سال 2006 توسط راپاپورت مطرح شد. اولین رویکرد یا اصالت الگویی، معماری بومی را منطبق بر حفظ و احیای بناهای تاریخی و سنتی گذشته می‌داند. در این رویکرد همواره بر حفظ و احیای اجزای معماری به عنوان میراث بومی و ایجاد تعادل میان رشد و توسعه شهر و محدودیت‌های ساختمانی مسکن سنتی تاکید شده است. لازمه نگاه الگویی به معماری بومی پذیرش تحول‌ناپذیری خواسته‌ها و نیازهای انسان در طول زمان است.

رویکرد دوم یا اصالت مدلیِ معماری بومی، تلاش در ایجاد معماری جدید بر مبنای درک و دریافت صحیح و یا الگوبرداری از فلسفه و تکنولوژی پنهان در معماری‌های سنتی و بومی است. در این زمینه تلاش‌های معماران هندی از جمله راج روال و بالکریشنا دوشی در دهه‌های اخیر قابل تامل است. معماری سنتی هند برآیند ترکیب فرهنگ‌ها، تاثیرات فرهنگ انگلیسی، و واجد تنوع در سبک‌های کلاسیک است. معنا چنان با کالبد معماری خانه هندی آمیخته است که حتی جهت‌گیری ساختمان و محل قرارگیری فضاها دارای خواص متافیزیکی و معانی سمبلیک است. به این ترتیب فرم‌های مختلف هندسی مدولار و منظم به صورت کهن‌الگوهایی در معماری سنتی هند مورد استفاده قرار می‌گیرند. بر این اساس معماران معاصر هند در تلاش برای یافتن راه‌حل‌هایی برای پیوند روش‌های بکارگیری مصالح و شیوه‌های سنتی و مدرن ساختاری و کالبدی در معماری سکونتگاه‌ها هستند، به نحوی که پاسخگوی نیازهای انسان معاصر باشد. در نگاه مدلی به معماری بومی، معماری سنتی به عنوان دوره تاریخی پس از معماری بومی با ارجاع به آن ساخته نمی‌شود، بلکه اصول تجربی معماری بومی به عنوان ودیعه‌ای ناخودآگاه در معماری سنتی مورد استفاده قرار می‌گیرد و از این طریق امکان انتقال سنت به حال و آینده فراهم می‌شود. از طرفی برخی نظریه‌پردازان همچون دیویس معتقدند که معماری بومی به دلیل سادگی، ارزانی و قابلیت اجرا به دست مردم در زمان بحران‌های زیست‌محیطی کارآمد است. در عین حال ارجاعات به معماری بومی در قرن حاضر به قابلیت استناد و استفاده در زمان بحران‌ها محدود نشده و مطالعات در زمینه امکان و نحوه تسری مدل‌ها و الگوهای معماری بومی در معماری معاصر ادامه دارد. در حال حاضر نگرش‌های پایداری در معماری با نگاهی متعادل‌تر معماری بومی را دارای هم الگو و هم مدل برای معماری معاصر می‌داند. “معماری بومی حاوی الگوهای اصیل به صورت کد و رابطه و نه شکل ظاهری است که می‌تواند یا باید، در هر زمان به کار رود و این خاصیت  در معماری بومی از دست نخوردگی یا ارتباط بی‌واسطه متصور در آن با ناخودآگاه انسانی یا طبیعت و فیزیولوژی انسانی، نشات می‌گیرد.”(ناری، 1391 :89)در کشورمان ایران نیز تاثیر چنین رویکردهایی به معماری بومی و سنتی در حدود سه دهه پیش در پروژه شوشتر نو، اثر کامران دیبا مشهود است. در این پروژه گام‌هایی در جهت حفظ و توسعه تفکر مبتنی بر احترام به رابطه منطقی میان انسان و طبیعت از طریق بازیابی الگوهای بومی صورت گرفته است. به این دلیل که معماری بومی مناطق شمالی کشور نسبت به فلات مرکزی کمتر مورد مطالعه و معرفی قرار گرفته است و در منابع در باب معماری سنتی ایران ارجاعات انگشت‌شماری به معماری این منطقه شده است تمرکز این مقاله بر معماری بومی مناطق شمالی کشور است. البته در چند دهه اخیر نیز پژوهش‌هایی در زمینه مسکن بومی و سنتی در منطقه گیلان و مازندران انجام شده است. اما در همه این پژوهش‌ها تاکید بر تفاوت‌های موجود میان مسکن سنتی این مناطق اقلیمی در مقایسه با فلات مرکزی ایران و نقش غالب اقلیم، طبیعت، و فرهنگ در شکل‌گیری مسکن سنتی بوده است.بر اساس مطالب پیش‌گفته به نظر می‌رسد که شرایط زیست‌محیطی و نیازهای انسانی عامل بروز فرهنگ، ساختارهای اجتماعی و پیرو آن معماری خاص هر منطقه و موجب تعامل دوسویه میان انسان و محیط در مسکن سنتی است. همان‌طور که در بندهای پیشین اشاره شد اهمیت فعالیت‌ها و نوع زندگی انسان در شکل‌گیری معنایی و کالبدی فضاها در معماری بومی در برهه‌ای از زمان نادیده گرفته شده است. این امر منطبق بر نیازهای انسان در مسکن سنتی بوده و نشان‌دهنده تاثیرات عوامل انسانی بر مسکن است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *