آیا می­توان شهر و اندام­های آن را چون مرزهایی ذهنی، تفکیک شده و یا حتی آمیخته­ای از افکار مخاطبانش پنداشت؟ آیا خیابان انقلاب تهران برحسب تفکیک فیزیکی برای همگان صرفاً یک خیابان از یک شهر است؟ آیا مرکزی­ترین محور تهران از جهت جغرافیای این شهر می­تواند به عنوان یک «مرکز شهری» قلمداد شود؟ و آیا این مؤلفه در مورد شهر­های دیگر قابل تعمیم است؟

تمامی این سوالات ما را به این سو می­کشاند که آیا می­توان یک اندام شهری را به سان یک کل منفک، نه بر اساس کاربر­ی­های موجود، جغرافیای آن و یا تفکیک­های منبعث از قوانین شهری، بلکه از منظر کنش­های اجتماعی رخ­داده در آن مورد بررسی قرار داد؟ کنش­هایی که معنایی سمبلیک به دوش می­کشند و هر نشانه­ی نوظهور از آن دالی بر مدلولی است پنهان.

 گئورگ زیمِل، جامعه­شناس آلمانی تبار مطرح قرن 19 و 20ام، شهر را چون ساختی اجتماعی می­پندارد که قوانین آن را نه موضع بالادست، بلکه وجه ذهنی و در پی آن کنش­های اجتماعی مردمش تعیین می­کنند. در واقع «جامعه­شناسیِ فضا»، یعنی مبحثی که زیمِل براي نخستین بار آن را مطرح کرد، پیرامون ماهیت فضامند بودن جامعه و تابعیت آن از برهم­کنش­های اجتماعی بود که توأمان با فضا در چرخه­ای تولید می­شوند و فضا را برای چهره­ی بعدی خود تغییر می­دهند. زیمِل با ارائه­ی 5 بعد فضایی روابط بین انسانی و شهروندان را در تقابل با فضا شرح می­دهد.

 

اما پروژه کلی زیمل را می­توان همچون پروژه­ای توصیف کرد که به دنبال آن است تا «کاویدن نیروها، شکل­ها و توسعه جامعه زیستی، همکاری، پیوند وهمزیستی افراد» برای افراد را به سان ابژه جامعه­شناسی بنا کند. زیمل اظهار می­کند که مطالعه جامعه به سان یک کل، همچون ابژهای والی، نوعی شیءشدگی بود و باید به نفع چشم­اندازی که کمتر ضدفردگرایانه بود، کنار گذاشته شود. همان طور که فریزبی می نویسد:

«بر خلاف دورکیم که جامعه را به سان «نظامی از نیروهای کنشگر» می­دید که بر افراد عمل می­کند، زیمل جامعه را تشکیل شده از «نیروهای برهمکنشی بین افراد می نگرد».

جامعه­شناسی از دید زیمل نه بر حسب جستارمایه­اش یعنی جامعه، بلکه بر حسب روش آن تعریف می­شود؛ بنابراین جامعه­شناسی به دنبال پژوهش در نیروها، شکل­ها و تحول جامعه زیستی، همکاری، پیوند و همزیستی افراد است. پیرو این گفتار و مبانی فکری، بررسی نیرو­ها، شکل­ها و کنش­های رخ­داده در بستر شهر می­تواند راه­گشای کشف ابعاد ذهنی و معنای پشت پرده اندام­های شهری در اذهان عمومی باشد.

همان­طور که از عنوان بحث پیداست؛ صحبت پیرامون خندقی است استعاری در خیابان انقلاب. خندقی در ابتدا فیزیکی که به هنگام ساخت خیابان در شمال باروی دارالخلافه ناصری هم­زمان با فرو ریختن بارو­ها پر شد و در معنایی استعاری به صورت شکافی اجتماعی- سیاسی طی یک قرن میان جبهه­ی شرقی و غربی این خیابان شروع به پدید­آمدن کرد؛ بخصوص بعد از سال 1320ه.ش. که خیابان پهلوی(ولیعصر) به روی عموم باز شد تا مردمی از شمالی­ترین نقطه­ی تهران از طریق این خیابان و چهارراه ولیعصر(دروازه­ی شمال) و مردمی از جنوبی­ترین نقطه از طریق میدان انقلاب(دروازه­ی جنوب) و کارگر جنوبی با یکدیگر دیدار کنند. شکافی اجتماعی کمابیش بین این دو قشر که پس از بررسی کنش­های اجتماعی و نشانه­های برون­آمد از آن در میانه­ی این محور (چهارراه ولیعصر تا میدان انقلاب) احساس می­شود. نشانه­های یافت شده به طوری که در قالب صوری مطروحه توسط زیمِل جای گیرد می­توانست به هرآن چیزی که دال بر ذهنیتی پنهان است اشاره داشته باشد، نشانه­های چون نام­گذاری­های کاربری­ها، کنش­های هنری، شکل و شمایل اعتراضات و مطالبات سیاسی، بازتاب ذهنیت افراد در فضای مجازی و ….

همه­ی آن­چه یافت شد دال بر یک دودستگی اجتماعی سیاسی بود که خیابان را به تملک دو جبهه­ی فکری که غالباً وجوه سیاسی را در خود داراست، در می­آورد. نشانه­هایی چون موضوع اعتراض و جای انتخابی اعتراض در این محور، نام­گذاری خرده کاربری­ها، تفاوت شعارها در تجمعات در جای­جای این محور و ….

بررسی تمامی این نشانه­های در این گفتار نمی­گنجد اما به عنوان مثال می­توان به نام­گذاری کافه­ها اشاره کرد. کافه­های جبهه­ی شرقی(خیابان دانشگاه تا چهارراه ولیعصر) با نام­هایی نوگرایانه یا بهتر بگوییم غالباً غربی چون: کافه ورتا، استاین، وی، اگزیت، آنتراکت، آندو، گودو، فیلیا و …..  و کافه­های جبهه­ی غربی و نزدیک به میدان انقلاب با نام­هایی سنتی چون: کافه قهوه­چی باشی، پنجره، قصه، دورهمی، کوخ، میرا، میرزا و ….

همین­طور این دودستگی و تفاوت را می­توان در کنش­های هنری چون مضمون گرافیتی­ها و یا موسیقی خیابانی دو جبهه دید.

نهایتاً بررسی جامعه­شناسی فضا و ابعاد ذهنی آبشخور از آن و مولد نشانه­های برگرفته از کنش­های اجتماعی می­تواند به عنوان یک روش نوین در بستر شهر به کار گرفته شود. نشانه­هایی دال بر این مسئله که چطور انحصار فضایی توسط یک خرده فرهنگ اتفاق می­افتد؟ یا مرکز شهری به واقع از نظر ذهنی در کدام مختصات شهری تلقی می­شود؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *